دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 4158
تعداد نوشته ها : 7
تعداد نظرات : 6
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان


تپش ها ي زخمي احساسم نفس نفس مي زدند

انگار كسي آنها را زير پا انداخته بود

خوب شد قبل از مرگ احساسم كه تپش هايش گم شده بود پيدايشان كردم

احساسم گرچه زخمي است نمي ميرد حتي اگر همه به قصد كشتنش به پا خيزند

آن قدر زخمي است كه چيزي جز غم از پس دريچه هاي خسته اش بر روي كاغذ نمي آيد

نوشته هايي كه از پس اين ديچه ها بر روي كاغذ مي آيند همه به عطر خستگي آغشته اند

همان عطري كه  مرا مجبور مي كند تا قلم را بردارم با خستگي از خستگي بنويسم تا خسته شوم كه خستگي ام را به در كنم....

دسته ها :
يکشنبه سی یکم 6 1392


روزي با تو مي گفتم تمام غصه ي دلم را

اين فقط تو بودي كه زير باران غصه هايم بدون چتر بودي

بيا معماي سخت محاصره ي اشك دور چشمانم را حل كن

كه من نمي دانم براي  چه به دور چشمان بي گناهم حلقه زدند؟

به چه جرمي؟!

شايد به جرم نديدن تو...

اگر اين گونه باشد چشمانم بار گناهشان سنگين است...

دسته ها :
يکشنبه سی یکم 6 1392
X